هدیه به روح مادرم
روح او شاد که این سینه زنی یادم داد
مرحبا اینکه چه شیرین سخنی یادم داد
خاک او سرمه ی چشمم که میان روضه
نوحه و ذکر حسین بی کفنی یادم داد
به فدایش که مرا با ادب مادری اش
رسم رفتن به چنین انجمنی یادم داد
تا زبانم به سخن وا شد و شعری خواندم
از همان لحظه حسین شاه منی یادم داد
یا حسین تا که نگویم ز زمین پا نشوم
مادرم بود چنین پا شدنی یادم داد
پیرهن مشکی تنم کرد و دلش شاد که او
درس تکریم چنین پیرهنی یادم داد
پرچمی داد به دستم در گوشم شعر
ای شه تشنه که صد پاره تنی یادم داد
باور نبود زينت طشت زرت كنند
اين ازدحام معركه د ورو برت كنند
زنهاي خويش را پس پرده نهان كنند
خود هم نظر به دختر بيمعجرت كنند
با كودكان خويش نوازش ولي چنين
سيلي نثار كودك در به درت كنند
زنهاي كوفه از تصدق برکودک یتیم
چادر سر سه سالۀ بيمادرت كنند
داود شو دوباره دو آیه بخوان ز کهف
رحمي مگر به لهجۀ پيغمبرت كنند
نه ..نه... نخوان وگرنه كه با خيزران و سنگ
درّ و گهر نثار لب اطهرت كنند
اينان به لقمهاي بفروشند دين خود
باور مكن كه بينمكان باورت كنند
آوردهاند تيغ حجامت كه تا مگر
با چیدن گلوي تو زيباترت كنند
حقي ز تو به گردن اين قوم مانده است؟
تا ريسمان به دست و سر خواهرت كنند
رضا حمامی آرانی.صفیر